توضیحات
گی دو موپاسان در کتاب یک زندگی، از زندگی یک زن به نام ژانت از نوجوانی تا سالخوردگیاش میگوید. ژانت مو بور و جوان با چشمان آبیاش عاشق طبیعت است. او شور زندگی را در دلش دارد و حتی زندگی در صومعه هم نتوانسته آن را از او بگیرد. ژانت از واقعیتهای زندگی بی خبر است و انتظار مردی دلخواه را میکشد که او را خوشبخت کند…
درباره گی دو موپاسان
آنری رنه آلبر گی دو موپاسان، ۵ آگوست ۱۸۵۰ در نورماندی به دنیا آمد. او را در کنار استاندال، انوره دو بالزاک، گوستاو فلوبر و امیل زولا از بزرگترین داستاننویسان قرن نوزدهم فرانسه میدانند. گی دو موپاسان عمر کوتاهی داشت اما آثار بسیاری خلق کرد. از جمله داستان کوتاه تپلی که از شاهکارهای دنیای داستان کوتاه به حساب میآید. او شش رمان، سه سفرنامه و سیصد داستان کوتاه از خود به جا گذاشت. داستانهایی آنچنان جذاب که سامرست موآم را واداشت تا دربارهاش اینطور بگوید: میتوانید آن را پشت میز شام یا در اتاق استراحت کشتی نقل کنید و توجه شنوندگان خود را جلب نمایید.
او در ۶ ژوئیه ۱۸۹۳ در پاریس چشم از دنیا فروبست.
بخشی از کتاب یک زندگی
صدای برخورد رگبار با شیشه پنجره و بام تمام شب به گوش میرسید. گویی آسمان ابری و پربار هزارپاره شده بود و بر زمین فرومیریخت، زمین را میخیساند و چون قند آبش میکرد. هوا شرجی بود و تندباد گرمی میوزید. صدای طغیان جویبارها در کوچههای خالی میپیچید. خانهها چون اسفنج رطوبت را به خود میکشیدند؛ رطوبت به درونشان نفوذ میکرد و عرق بر سرتاپای دیوارها مینشاند.
ژان، که شب پیش صومعه را ترک کرده و سرانجام برای همیشه آزاد شده بود، آماده بود تا طعم خوشیهایی را بچشد که دیری آرزویشان را داشت. اکنون هراسش از آن بود که هوا باز نشود و پدرش در رفتن تردید کند. از صبح صدبار به افق چشم دوخته بود.
بعد متوجه شد فراموش کرده تقویمش را در کیف سفرش بگذارد. آنگاه صفحه مقوایی کوچکی را که به دوازده ماه تقسیم شده بود و وسطش تاریخ سال جاری، سال ۱۸۱۹، با ارقام طلایی نقش بسته بود، از روی دیوار برداشت، با مداد روی چهار ستون اول خط کشید و نام قدیسان را تا دوم ماه مه، روز خروجش از صومعه، قلم گرفت.
از پشت در، کسی صدایش زد:
ـ ژانت!
ژان پاسخ داد:
ـ بیا تو، بابا.
و پدرش وارد شد.
بارون سیمون ژاک لوپِرتویی دِوو نجیبزادهای بود از سده پیش، نیکسیرت و وسواسی. وی که هوادار سرسخت ژانژاک روسو بود، به طبیعت و کشتزارها و جانوران عشق میورزید.
این اشرافزاده اصیل ذاتاً از سال نودوسه بدش میآمد، اما از آنجا که فیلسوفمآب و آزادمنش بود، نفرتش از استبداد چندان جدی نبود و بیشتر ساختگی بهنظر میرسید.
قوت و ضعفش محبتش بود، آن هم چندان نبود که نازونوازش یا بذلوبخشش کند یا در آغوش بگیرد. محبتش خلاقانه بود، بیقاعده و بیچونوچرا، همچون عصبی که بیحس شده باشد، توانی نداشت و کمابیش نقص بهشمار میرفت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.