توضیحات
نویسنده: حمید حیاتی
تعداد صفحه: ۳۲۰
نوع جلد: شومیز
اندازه: رقعی
ناشر: آموت
تاریخ نشر: ۱۳۹۴
شابک: ۹۷۸۶۰۰۶۶۰۵۹۰۶
175,000 ریال 157,500 ریال
پیکی از سوی خورشید برای چارهجویی درباره فاجعهای که احتمال وقوع آن بسیار است نزد آقابزرگ که شخصیت سیاسی بهشمار میآید فرستاده میشود. آقابزرگ بهسبب نفوذ بسیاری که میان مردم دارد میتواند دستخط بدهد و مشکل را حل کند. اما عدهای موانع بسیاری بهوجود میآورند تا شاید بتوانند از رسیدن نامه جلوگیری کنند كه …
«اگر سرما چنان طاقتفرسا نبود هیچچیز ناامیدکنندهای نمیتوانست بیگمراد را از پا درآورد. هالهای از مه اطراف کُرَند را پوشانده بود و تن حیوان در عرقی که از سر و گردن و پهلوهایش میریخت وَش میزد. بیگمراد شلاقاش را زیر راناش گیرداد تا گرهی سربندش را سفت کند و با دستمالی که از خورجین درآورد سر و روی برفگرفتهاشرا تکاند. مادیان تا زانو در برف فرو میرفت و با یک تکان خود را بیرون میکشید. مرد حیوان را نوازش میکرد و گویی با خود میگفت «طاقت بیار، طاقت بیار.»
بادِ تند، برفهایِ زبر کُلَشزارِ دشت سیاهکمررا در چشم و چال اسب فرو میکرد. کف سفید مایل به زردی دور دهان اسب جمع شده بود و به زبانش تا افتاده بود و در دهانش نمی گشت. بیگمراد دوردستها را میپایید و سوادی را انتظار میکشید. اما نه، او نمیباید در شهر یا روستایی آفتابی میشد. دستاش را در جیب بغل بالاپوش کرد. نامه همان جا بود. به یاد آورد وقتی آقابزرگ داشت نامه را مینوشت، شفق بود و خروس بیتابانه میخواند. از استکانهای چایی که زرافشانآورده بود بخار بلند میشد. آقابزرگ عینکاش را به چشم زده بود و سر بیمویاش را به زیر انداخته بود. صدای شیههی کُرَند از دالان میآمد و حیوان بیقراری میکرد. در کوچه صدای پای کسی میآمد. آقابزرگ قلمِ نیش را در دوات کرده بود و نوشته بود. خروس همچنان میخواند و کلاغی روی چنار میانسالِ خیابان قیلوقال کرده بود. بیگمراد چشمانش را به دستان آقابزرگ دوخته بود. زرافشان آمده بود و استکانهای چایی را برده بود. بعد آقابزرگ کاغذ را با مُهر برنجی توی قلمدان پاراف کرده بود و در جوف پاکت گذاشته بود. همان وقت بود که صدایعوعوی سگ و سوت نظمیهچیهااز دور، کرختی صبح را به هم زده بود. او دستاش را دراز کرده بود و نامهای که آقابزرگ دَرِ پاکتاش را با زبان نمدار کرده بود از لای دو انگشتاش گرفته بود. حالا دیگر نه شیههیاسب بود و نه خواندن خروس. فقط صدای پِتپِت چراغ گردسوز میآمد. زرافشان با سینی چایی به اتاق برگشته بود. بیگمراد قند را در استکان خیسانده بود و شیرینیاش را مکیده بود و چایی را هورت کشیده بود.
…بیگمراد به پیشانی حیوان دست کشیده بود و چنگی به یالش زده بود و با آقابزرگ دست داده بود. دست گرم و نرم مرد، هوس نرفتن و ماندن را در تنش سرانده بود. اما باید میرفت. به کوچه آمده بود و سوار شده بود و تاخته بود.
نویسنده: حمید حیاتی
تعداد صفحه: ۳۲۰
نوع جلد: شومیز
اندازه: رقعی
ناشر: آموت
تاریخ نشر: ۱۳۹۴
شابک: ۹۷۸۶۰۰۶۶۰۵۹۰۶
(01)
(1نظر)
ممکن است قیمت محصولات در سایت بهروزرسانی نشده باشد. مشتریان گرامی میتوانند پیش از ثبت سفارش از طریق راههای ارتباطی استعلام قیمت کنند. رد کردن
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.